شیوا رو به مادرش : تو مامانتو خیلی حرص دادی پیر شد !!! فهمیدی ؟ چرا مامانتو حرص دادی ؟؟؟
شیوا می خواست بره بیرون رفت جلوی آینه و موهاشو می آورد جلوی صورتش .
مادر شیوا : موهات دیده نشه .
شیوا : چرا ؟ مگه موهام زشته ؟
مادر : نه . موهات قشنگه .
شیوا : چشم می خورم ؟؟؟
مادر : نه . از الان تا بزرگیت نباید موهات دیده بشه .
شیوا : حتی وقتی مدرسه میرم ؟
یه نفر 3 تا شکلات به شیوا داد برای 3 نفرمون .
خانمم گفت : چطور شکلات ژله ای به نظر من بد مزه است ولی تو خیلی قشنگ می خوری و طعمشو دوست داری ؟ شیوا : دهن من ثباب می کنه - شیرینه !!!
94/8/27
یکی از بچه ها تو داروخونه منو دست می انداخت و می گفت "شیوا گفت قند سفیده " هه هه هه !!!
نسخه پیچ : چقدر بانمکن این دکتر بالتازار و خانواده اش .
گوله نمکن ! سنگ نمک که میگن تو خونه اینا ساخته میشه !!!
شیوا : مامان ! نماز نمی خونی ؟
مادرش گفت : نه .
شیوا : خدا گفت نماز نخونی ؟
مادر : آره .
شیوا : خدا گفت منم نماز نخونم ؟!!
تلویزیون داشت مراسم 13 آبان تهران رو نشون می داد .
شیوا که اون روز تو حیاط پیش دبستانیشون مراسم گرفته بودن گفت : مال ما بهتر بود !!! ( مراسم ما باشکوه تر بود !!! )
شیوا تو تلویزیون حیوونی رو دید که ناخونای بلندی داشت .
شیوا : ناخون این بلنده .
خواهر بزرگش گفت : حیوونا همه شون ناخوناشون بلنده .
شیوا : چرا ناخوناشونو نمی گیرن ؟ ناخون گیر ندارن ؟!!
خواهرش گفت : بلدم نیستن .
شیوا : خوب با دندونشون بگیرن !!!
94/8/29
شیوا سر سفره گفت : من گوجه نمی خورم .
دوست شیوا گفت : گوجه می دونی چیه ؟ چه خاصیت هایی داره ؟؟؟
خانمم گفت : امروز تولدم بود . شما به یادم نبودین .
فقط داماد و دخترم به یادم بودن با دخترعمه ام که به من زنگ زد و منو خوشحال کرد . شما سیب زمینی هستین !
94/8/29
شیوا که بهش برخورده بود گفت : منم وقتی دختر عمه ات خونه مون بهش میگم بی ادب !!! دختر عمه ات خیلی بده . اونو حساب نکن . اون دلسوز نیست . بهت کادو یا پول نداد که . فقط زنگ زد !!!
خانمم گفت : اون راهش دوره . شمال شهر تهرانه .
شیوا : بابا بریم . بابا بریم . من میخوام واسه مامان بخرم . ذوق هم دارم . همین الان !!!
خانمم گفت : فردا برام یه چیز بخرین .
شیوا : مگه فردا هم تولدته ؟!!
به اصرار شیوا توجه نکردم .
مادرش گفت : اشکال نداره . چند روز دیگه بخر .
شیوا : چند روز دیگه تولدت نیست .
مادر : چند روز دیگه 5 روزمه . حالا چی میخوای بخری ؟
شیوا : دکوری .
مادر : نمیشه فردا بخری ؟
شیوا : همین الان ذوقمه !
بالاخره شیوا و مادرش لباس پوشیدن تا برن براش کادو بخرن .
به شیوا گفتم : بیا برات بنویسم چی بخری .
رو کاغذ نوشتم : شیرکاکائو ...
شیوا : ننویس . من تو دلم می نویسم . ننویس . مامان می بینه !!!
قبل از رفتن با دامادمون تلفنی صحبت کرد و گفت : چی بخرم ؟
داماد گفت : عروسک !
شیوا : اون که نی نی نیست . 3 سال پیش دنیا اومد وقتی ما نبودیم !!!
داماد : نه . امروز دنیا اومد .
شیوا : اگه امروز دنیا اومد پس مادرش کو ؟؟؟ اون موقع که مادرجون ( مادربزرگ ) پیر نبود دنیا اومد .
خانومم یه چیزی خریده بود .
گفت : می برم به فلانی پز بدم .
شیوا : پز کار بدیه .
خانم : آفرین . خواستم ببینم کی حواسش جمعه . تو حواست جمع بود .
شیوا : تو بده !!!
94/8/29
سلام اقای دکتر.... دخترتون خیلی فهیمن خداحفظشون کنه -
محدثه خانوم
سلام بر شما .
محمدرضا پسر همسایه خونه ما بود .
ناهار قرمه سبزی داشتیم .
خانمم پرسید : تو قرمه خیلی دوست داری ؟
محمدرضا : نه . از ماکارونی هم بیشتر دوست ندارم !!!
ته ماهی تابه یکی دو لقمه از شام مونده بود .
نصفه شب که اومدم خونه ته املت رو خوردم و گفتم : الهی شکر .
شیوا : نمره چند میدی؟
گفتم : 15 . شیوا : 15 کمه ؟
مادرش گفت : از بیست5 تا کمتره .
شیوا : بیشتره ؟
مادر : 5 تا مونده به بیست .
شیوا : اگه بیست بود خیلی بیشتر بود ؟!!
گفتم : روی پشتی نشین . برو جلوی سفره .
شیوا : به زمین حساسیت دارم !!!
94/8/27
شیوا : تو که تو کامپیوتری . مامان هم نیست . تلویزیونم که برنامه کودک زشت داره .
میخوام با لپ تاب بازی کنم .
گفتم : لپ تاپ مامان ؟ باید مامان باشه اجازه بده .
گفت : نخیر . همیشه خودم اجازه ( هم ) نگیرم مامان اجازه میده !!!